الان قصد ندارم از خود دگرگیسی بنویسم و ماهیت اصلی آن را قصد توضیح دادن ندارم، صرفا ازین اتفاقات مقطعی در قطعههای لحظات زندگی عصبانیام! نه آنکه انتظار نداشتم، بلکه میگم حداقل دراین دورهی خاص حداقل درین مورد خاص پیش نمیاومدن، مثلا؛
میخواهی به معنویات رجوع کنی و باور کنی که اصل زندگی هستن و مادیات بالکل از لحاظ فیزیکی حتا بهشون وابستهن و درین حیطه درحال گذر هستی که مشکلات عاطفی برات پیش میآیند. چون ذهنیات شخصیت نیز طبیعی نیست و نگاهت با محوطهات فرق دارد خب این مسایل باعث میشوند نتوانی از پس مشکلات آنطور که باید بربیایی. خب، حالا بخواهم تصمیم بگیرم می بینم میانبر است و اصلا با اخلاقیات لعنتی من همخوانی ندارد و خطا محسوب میشود. هرچند جامعه و اجتماع کاملا میتوانند به نفع من کنار بکشند اما معیارهای انسانی گلوم رو میفشارن!
گاهی احساس میکنم سعی ام فقط توجیه کردن خودم و چشم بسته ادامه دادن است، فقط امیدوارم یه جای این گره لعنتی کور نشود.
ولی یک امید واهی از قدیم با من بوده، الان دوره قوتش محسوب میشود و دگرگیسی امیدوارم اتفاق بیفتد و من با لباس سبز جدید مثبت به بازار زندگی با شمایل متفاوت روانه شوم.
درباره این سایت