یه جملهایی که همیشه من رو به وجد میاره اینه که، علی / اعجاز بیا چایت رو بخور» و من خوشحال و پراز انرژی برمیگردم طرف استکانم!
اما همین جمله نیز گاها چنان توی ذوقم میزند که حداقل در همون لحظه حالم مساعد بودن رو از دست میده، و این زمانی است که بعدِ این جمله برمیگردم و میبینم چایام یک سیاهِ پررنگ است!
این چای قرار بود که اول با شیر قاطی شده باشد و شیرین شیرین هم چنین. اما وقتی بدون شیر است باید کمرنگ، شیرین و بازهم شیرین باشد. کم رنگ با لکههای حل شدهی شبهخون که قرمز است و انگار به چای هویت بخشیده است و به من روحیه. نه انگار که در چای اول قیرریختهان و بعدش تریاک درش تا تونستهان آب کردهان و سرِ آخر زهرِ مشهور هلاهل هم روش! چای شده این؛ سیاه و تلخ. این ضدحال تاریخی من در هردفعه است که دفعه پیش پیشاش هیچ است.
چای ام باید شیر قاطیاش باشد، چای ام باید قرمزِ کم رنگی باشد که انگار صورت دختربچه سیزده ساله سفیدی است که بهش گفتن چقد خوشگلی و سرخ شده است. آره قرمز و سرخ.
چای حیات بخش ترین نوشیدنی دنیاست و تو هردفعه با ولعی بیشتر مینوشی و هرگز روز دومش، حتا ساعت دومش نمیگویی زیاد خورده ام، دیگه نمیتونم. چون مثل هیچ نوشیدنی دیگری نیست که چهار روز پیاپی روزی چهاربار بخوری و دلت رو بزند، چون چای با روح سروکار دارد.
چایام رو بریز، میخوام بروم سراغ خانهای بدنام» نجیب محفوظ بزرگ. لطفا!
اعجاز پسابندری / علی بلوچ
درباره این سایت